معرفی کتاب: «منِ دیگرِ ما» تلاش می کند با تکیه بر مبانی دینی، مهارت های تربیت فرزند در دنیای امروز را با قلمی ساده و روان به پدران و مادران آموزش دهد.
این اثر، که به قلم جذاب و دلنشین محسن عباسی ولدی نوشته شده است، تا کنون 22 بار تجدید چاپ شده و اکنون با ویرایشی جدید و اضافه شدن دو جلد دیگر، آماده استفاده علاقه مندان و دغدغه مندان شده است. هفت جلد این کتاب، با عناوین زیبا و جذابش، تقریبا اکثر دل مشغولی های والدین و مسائل پرکاربرد، روزمره و تازه تربیت فرزند را در بر می گیرد. عناوین این هفت جلد عبارت است از:
* جلد اول: جوجه های رنگی و بچه های فرنگی (مشکلات پیش روی تربیت در دنیای امروز)
* جلد دوم: خارهای گل شده و گل های خارشده (نقش محبت در تربیت فرزند)
* جلد سوم: پرنده های در قفس و کودکی های نارس (نقش آزادی در تربیت کودک)
* جلد چهارم: بازی های عسلی و عسل های بدلی (نقش بازی در تربیت کودک)
* جلد پنجم: قاب سراب نشان و بیداری خواب نشان (نقش تلویزیون در تربیت کودک)
* جلد ششم: بازی روی ابر خیال و کودکی های رو به زوال (نقش بازی های رایانه ای در تربیت فرزند)
* جلد هفتم: ارتش رایانه ای و نوازش تازیانه ای (نقش بازی های رایانه ای در تربیت فرزند)
این جلد از کتاب شامل 4 بخش است که عبارتند از: «برکه ی تربیت، وقتی از چشمه ی چشم پر می شود» ، «زندگی، وقتی گرفتار می شود در حصار این قاب جادویی» ، «راز تسلیم شدن در برابر قاب جادویی» و «می خواهم حاکم این قاب باشم، نه رعیت آن». ضمیمه ی ادبی این کتاب نیز «چقدر قشنگ است این مرگ خانوادگی!» نام دارد.
امروزه، دو رویکرد اصلی به بحث تربیت وجود دارد. رویکرد اول، محور اصلی مباحث را به پاسخ گویی به مشکلات روزمره تربیتی اختصاص می دهد. مدیریت مباحث در این رویکرد، به دست سؤالاتی است که مردم، درباره مسائل تربیتی می پرسند. رویکرد دوم، مباحث تربیتی را به صورت قاعده مند، مطرح می کند. این رویکرد، معتقد است: اگر والدین، قواعد تربیت فرزند را یاد بگیرند، بسیاری از مشکلات تربیتی با استفاده از همین قواعد، حل خواهد شد. اما، مجموعه «من دیگر ما» رویکرد سومی را در پیش گرفته است؛ رویکردی که آموزش قواعد تربیت را اصل می داند؛ اما با ذکر مثال ها و داستان واره های متعدد، تلاش می کند شیوه اجرای این قواعد را در مسائل تربیت روزمره، آموزش دهد.
گزیده ای ازکتاب: آمد؛ بی آنکه خبر دهد. خیلی قدرت طلب بود و خودخواه.
این را وقتی فهمیدم که دیدم پیشانی خانه را از آن خود کرد تا همیشه چشم ها به سوی او باشد.
هیچ کس از پر حرفی اش به ستوه نیامد.
چنان در دل ها جا گرفت که اگر ساکت می نشست و خاموش، همه منتظر به سخن آمدنش بودند.
نام این قاب را قبله خانه می گذارم و می گویم، از وقتی که آمده، کودکم رو به سوی او نماز تربیتش را اقامه می کند.
برای اینکه شرط انصاف را زیر پا نگذارم، باید بگویم قبله دل من هم مدت هاست رو به سوی این قاب چرخیده است.