مهدی مردانی,خویش را خوب می شناسم. نامش را که بلند فریاد کنی به دمی ناپدید می شود. شاید بهتر باشد پاها را محکم به برف بکوبم,سر,سدای اتفاقی راه بیندازم؟ دست کم سدا باید آن قدر بلند باشد که سدای رودخانه یا سدای باد محوش نکند. باد از کدام سو می وزد؟ از سوی او به روی من. سر,سدای مرا به او نمی رساند. تازه او از آنهاست که گوششان را برای هر سدایی تیز می کنند بی آنکه برگردند,نگاه کنند. آهنگ گام های او را به دست آورده ام. کمی که تندتر -اما بی سدا- بروم به او خواهم رسید. حالا باید دید این کار چه سودی دارد. خواهد گذاشت که دست در گردنش کنم,سرش را ببوسم؟ درست است که از من بزرگ تر بود، اما اکنون دیگر مثل آبشار یخزده در همان سی
اتل متل یه قصه20 (علی مردان خان)،(اولین کتاب پازل من)،(گلاسه)
۳۸,۰۰۰ تومان