



نویسنده | جو ویتالی,پریا حیدری,سید داوود غفوری |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۸۱۲۴۹۸۶ |
کد دیویی | |
فایل صوتی | |
فایل الکترونیکی |
عامل جذب (5 گام آسان برای خلق ثروت و چیزهایی که دلتان می خواهد)
گزیده ای ازکتاب: من اعتراف می کنم که هرگز نمی خواستم کتاب عامل جذب را منتشر کنم یا در معرض دید مخاطبان بسیار قرار بدهم. این کتاب را فقط برای یک نفر نوشتم، برای خواهرم بانی که سه فرزند داشت، بیکار بود و مستمری دریافت می کرد. وقتی می دیدم او رنج میکشد، آزرده می شدم. می دانستم اگر او از پنج گامی که من ارائه کرده بودم برای رسیدن به هرچه می خواهد استفاده کند، زندگی اش متحول خواهد شد. این کتاب را در سال ۱۹۹۷ فقط و فقط برای او نوشتم. او حالا دیگر مستمری بگیر نیست و زندگی خوبی دارد. هرچند ثروتمند نیست اما تصور می کنم راهی تازه را برای زندگی کردن به او نشان داده ام. من هرگز نمی خواستم این کتاب را منتشر کنم چون نگران بودم که با خواندن آن، مردم چه تصوری نسبت به من خواهند داشت. تاکنون ۱۷ کتاب برای سازمان های مشهور مثل انجمن تجارت امریکا و انجمن مدیریت امریکا نوشته ام. همچنین یک برنامه صوتی با مؤسسه ی نایتینگل کونانت داشته ام. خیال می کردم اگر مردم بفهمند که به قوانین معنوی (مثل قانون جذب) علاقه مند هستم، مسخره ام می کنند و مراجعانم از من دوری می کنند و این سازمانها تصورشان نسبت به من تغییر خواهد کرد. در نتیجه، جانب احتیاط را رعایت کردم و این کتاب را مخفی نگه داشتم. ولی در ژوئن سال ۱۹۹۹، ندایی در درونم مرا ترغیب کرد که نسخه ی دست نویس این کتاب را قبل از شروع یکی از همایش های راز کسب ثروت که در دنور برگزار می شد، به باب پراکتر بدهم. باب آن را خواند و از آن خوشش آمد و سپس مرا غافلگیر کرد. در آن همایش ۲۵۰ نفر شرکت داشتند. آنها همگی می خواستند بدانند که چطور می توانند ثروت خلق کنند. باب جلوی جمعیت ایستاد و فهرست عناوین کتاب مرا برای آنها خواند. سپس مرا به جمعیت معرفی کرد. من بلند شدم و حضار برایم دست زدند. آنها مانند فردی مشهور با من برخورد کردند من از توجه آنها بسیار خوشحال شدم. باب در مورد کتاب جدید من، که هنوز چاپ نشده بود، با همه صحبت کرد من بسیار غافلگیر شدم چون از قبل آمادگی این کار را نداشتم. نفسم را در سینه حبس کردم و بالاخره باب عنوان کتاب را اعلام کرد که در آن زمان «بازاریابی معنوی» نام داشت. چنان از همهمه ی حضار به وجد آمده بودم که تا مغز استخوانم یخ کرده بود. نه تنها همه واکنش مطلوبی نسبت به این کتاب نشان دادند، بلکه همه آن را همین حالا می خواستند. حداقل ۵۰ نفر سراغ من آمدند و گفتند که می خواهند کتاب را همان جا بخرند. بعدها باب پراکتر گفت که می خواست آن را ضبط کند و یکی از ناشران شرکت کننده در همایش نیز خواستار انتشار کتاب شده بود، بدون این که آن را دیده باشد!