




نویسنده | یوسف علیخانی |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۳۸۴۰۳۲۴ |
کد دیویی | ۸fa۳.۶۲ |
فایل صوتی | |
فایل الکترونیکی |
خاما
معرفی کتاب:خاما نباید نوشته میشد. یک بار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کرد و در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمهها امید دارند خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگرنگ زرد و قرمز این حلقه آتش، باید که جاری شد و...
گزیده ای ازکتاب: گوسفندها را میبردیم بیرونِ روستایمان، آغگل. بابام مرا فرستاده بود بیایم خانه تا نان و قند و چایی ببرم برایشان؛ برای او و خواهر و برادرهایم. تا رسیدم نزدیک خانههای سنگی، دایه را دیدم که نشسته کنار زنهای همسایه. مِردیسی، خواهر شیرخوارهام چیله را بسته بود به کولاش و داشت راه میرفت. دایه داد زد: «خلیل! مرغ و خروسها ره جا بده مرغدانی که شب کورند». آمدم جابهجا کنم که دیدمش؛ خاما را. خروسی شلنگ تخته میانداخت و پریده بود روی ایوان سنگی و پایین نمیآمدو سنگ برداشتم بزنم تا بپرد و بیاید پایین. دایه از حیاط خانه داد زد «چی بکنی خلیل؟ هزار بار تو را نگفتم تا مرغها را جا ندادی، خروس پایین نیایه». مرغها را اول جا دادم. آخرین مرغ که رفت توی مرغدانی، خروس از ایوان پرید و آمد و رفت توی جا.
سگِ سفیدم با خودش دُمدُم بازی میکرد. نگاهش کردم؛ خاما را. هیچ وقت اینطور سرخوش ندیده بودمش. از اول حواسام پیاش بود. داشت نگاهم میکرد تا مرغ و خروسها را جا بدهم توی جایشان. همیشه فراری بود انگار. خواستم زودتر مرغ و خروسها را جا بدهم و سیر نگاهش بکنم. نشست روی تختهسنگی. رفتم نزدیکتر. قلبم تند تند میزد. پرندهای توی دلم صدا میمرد که بروم جلوتر. بروم و باهاش حرف بزنم. بروم و باهاش پرواز بگیرم. بروم و با هم آشیانه بسازیم.