




نویسنده | دارن هاردی,شادی حسن پور |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۹۷۷۷۸۰۸ |
کد دیویی | ۳۳۸.۰۴ |
فایل صوتی | |
فایل الکترونیکی |
دیوانگان ثروت ساز چگونه نترسیم و سوار قطار وحشت کارآفرینی شویم؟
معرفی کتاب: ثروتمند خودساخته یعنی آن که از خویش و تواناییهایاش فراتر میرود و افقهای جدیدی را در زندگی خود پدید میآورد و ناگفته پیداست که این فراتر رفتن و افقسازی، برحال جامعه هم موثر است. ثروتمند خودساخته اسباب جاه و مکنت خود را در تعامل با اجتماع پیراموناش و خدماتی که به آنها ارائه میکند به دست میآورد و چون فراتر از امروز خویش شود، لاجرم حال امروز اجتماع پیراموناش را هم فراتر از آنی میکند که بدان دچار است.» همچنین «محمد مهدی ربانی»، قائم مقام مجلهی «پنجرهی موفقیت»، دربارهی کتاب دیوانگان ثروتساز میگوید :«تجربه به من نشان داد هر بار که موفق نمیشویم، چیزهایی زیادی یاد میگیریم که پشتوانهی موفقیتهای بزرگتر است...این کتاب سبب میشود راه موفقیت را با واقعیتهایاش بشناسید و همچنین به یک دیوانهی ثروتساز تبدیل شوید!
گزیده ای ازکتاب: یک سازمان که از هر سازمان دیگری بهتر توانسته با واکنش درونی ترس در ما مبارزه کند، ارتش است. اگر یک آدم عادی از سخنرانی بترسد، تصور کنید یک نوجوان نامنظم و شلخته چه واکنشی به تیراندازی و حمله از طرف شورشیها نشان میدهد؟ ارتش، این نوجوانانی را که هیچ وقت از آغوش مامانشان دور نشدهاند، تحویل میگیرد و از طریق آموزشی نظامی تبدیلشان میکند به جنگجویانی بیباک. به عنوان بخشی از این تحولات، تازهکارها را در معرض ترس، فشار و استرس تمام نشدنی و دائم قرار میدهند. نتیجه چیست؟ سربازان آینده به ترس عادت میکنند. حالا وقتی هزاران کیلومتر از خانه دور هستند و در افغانستاناند، در زمان آتش بار گلولهها دنبال جای برای فرار نمیگردند. برای این که با آتش دشمن روبرو شوید و باز هم به سویاش بدوید، نیاز به مغزی کاملا هک شده دارید. ولی اگر بتوانید مغزتان را تمرین دهید تا سمت گلولهها و بمبها بدود، تصور کنید تربیت آن برای دویدن سمت صحنه، تماس با مشتری یا تعدادی غریبه چه قدر راحت خواهد بود. این فرآیند برای من در بچگی و تحت تربیت گروهبان دوم، یعنی پدرم، شروع شد. اولین بازیام در لیگ بیسبال بچهها، وقتی پرتابکننده توپ را میانداخت، دائم از محوطه بیرون میپریدم. این واکنش طبیعی مغزم برای دفاع در موقعی بود که توپ سمت من به پرواز درمیآمد. ولی این کار خوبی برای بازی بیسبال نیست. علاوه بر این از نظر پدرم مثل دخترها بودم. قطعا پدرم قرار نبود در حق هیچ پسر دخترداری پدری کند، برای همین شنبهی بعدی بردم زمین بیسبال تا ضربه زدن را با من تمرین کند. این دیگر مثل شهربازی نبود، اصلا مشتاق این گشتوگذار پدر و پسری نبودم. گفت :« خب، بایست آنجا. پایات را هم از آنجا بیرون نگذار. برایام مهم نیست توپ کجاست، نبینم پایات را بیرون بگذاری. شنیدی چی گفتم؟»